سالهاست بخاطر آن دندان نهفته ای که دندانپزشک ها معتقد بودند در لثه ام قایم شده است و باید جراحی شود،بیخیال دندان هایم شده بودم.تا اینکه دیگر بیخیالی جواب نداد و مجبور شدم دکتر بروم و  عکس بگیرم و  در عکس هیچ خبری از دندان نهفته نبود که نبود.محو شدن آن دندان خبر خوبی بود.چون دیگر جراحی لازم ندارم.اما،تجویز ارتدونسی و ایمپلنت حالم را گرفته است.اصلا تا شنیدم ایمپلنت،دپرس شدم.دپرس داشتم از اتاق دکتر بیرون می آمدم که ناخوداگاه حرف زدن منشی دکتر با تلفن را شنیدم.کسی داشت کریسمس را به خانم تبریک می گفت و خانم هم بسیار جدی و مبادی آدابانه داشت جواب می داد.شنیدن این مکالمه عجیب تر از شنیدن خبر ناپدید شدن دندان نهفنه چندین ساله ام بود.


سارا ناگهان فرمان ماشین را به سمت چپ کشاند و گفت:

- من که بلال می خورم.تو هم هر غلطی دلت می خواد بکن!

گفتم:

- واسه منم بیار.

- واقعا؟

- آره.

کمی بعد سارا با یک ظرف باقالی و دو تا چنگال برگشت و خودش شروع کردن به خوردن باقالی با چنگال!

با تعجب گفتم:

- نباید پوستش رو بخوری؟

سارا به خوردن باقالی با پوست و با چنگال ادامه داد.

گفتم:

- مریض میشی ها!باید پوستش رو بکنی.

سارا چنگال را گذاشت کنار و اعتراف کرد:

- ببین من اصلا از این  خوشم نمیاد.بخاطر تو آوردم.چنگال ها رو هم بخاطر تو آوردم.گفتم حالا میگی:پس چنگالش کو؟

- آخه این که چنگال لازم نداره!

- پس واسه همین بود که مرده تعجب کرد از اینکه چنگال خواستم.

من آه کشیدم و سارا رفت دنبال بلال ها.اییییییی چه بلال هایی هم!سرد و سوخته و بدمزه.

◇ دوستان روی هم تاثیر می گذارند.شاید خیلی طول بکشد.اما،حتما تاثیر می گذارند.مثلا سارا بالاخره من را بلال خور کرده است و هدیه کوهنورد.


خواهرم داشت موهای مرینت را می بافت که شروع کرد به پچ پچ با مادرم و دو تایی زووم کردند روی موهای مورچه و اتفاقا یکی از موهایش را که روی شانه اش افتاده بود،برداشتند و مادرم برد جلوی نور گرفت و با عینک دقیق نگاهش کرد و سری به تاسف تکان داد و گفت:

- خودشه!

خواهرم گفت:

- نه اشتباه می کنی.شوره ست!

داشتند از این حرفها می زدند و باریک هم آن سر سالن سرگرم بازی بود و کسی باور نمی کرد حواسش به پلیس بازی مادربزرگ و خاله هایش باشد.اما ،با یک سوال همه را شگفت زده کرد:

- تو موهای آجی چیه؟

کسی جواب نداد.بنابراین خودش جواب خودش را داد:

- آها!از اون چیزاست.

ناگهان چند صدا توی خانه پیچید:

- نه از اون چیزا نیست.شوره ست.

- پیاز موهاست!

- هیچی نیست باریک جان.ما اشتباه کردیم.

البته که باریک_ عزیز من توجهی به آنچه گفته می شد،نداشت.اما،چون مساله حیثیتی است،مادرم نگران است مبادا بچه این موضوع را جایی لو دهد.

◇خوشبختانه آن چیزی که توی موهای مرینت بود،از آن چیزها نبود.

◇مورچه می گوید تمام چهل نفر همکلاسی اش،اسمشان را به مرینت تغییر داده اند و این تعثیر(تاثیر)دیدن کارتون دختر کفشدوزکی است.


در_سرویس بهداشتی را باز کردم و با دیدن میوشا و دوستانش آنجا و بپربپرشان،یک دایره ستاره مثل توی کارتون ها دور سرم شروع کردند به چرخیدن.چطور ممکن بود چنین چیزی؟ اینطور: دیشب سرویس بهداشتی ها را با یک شوینده قوی شسته بودم و بخاطر پریدن بوی آن شوینده، هواکش ها را کاملا باز گذاشته بودم و میوشا و رفقا هم از فرصت استفاده کرده بودند خفن! چکار کردم: ابنقدر کاری به کارشان نداشتم.خودشان با حیای خودشان از همان پنجره ای که آمده بودند داخل،خارج شدند.حالا هی بگویید گربه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مشاوره املاک ادرس فروش فلزیاب در تهران 09197977577 مجمع هسته های علمی دانشگاه پیام نور شراره مو موفق میشوم همه چی موجوده اَلو دَر / Alo Door